کد مطلب:148738 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:258

جنگ مسلم بن عوسجه با بحیر بن اوس
قبل از این كه مسلم بن عوسجه اسدی وارد میدان شود بحیر بن اوس ضبی رجز خود را كه كوتاه بود به اتمام رسانید. گفتیم در آن روز تمام كسانی كه از سپاه بین النهرین خارج می شدند تا این كه با سربازان حسین (ع) بجنگند، در خواندن رجز امساك می نمودند و از خواندن رجز طولانی خودداری می كردند و غلو نمی نمودند تا این كه غلو آن ها مقابل كاروان كوچك حسین (ع) بی مناسبت جلوه نكند و سبب نكوهش خواننده رجز نگردد. بحیر بن اوس ضبی با نیزه ای بلند وارد میدان گردید و ملعوم بود از كسانی است كه جنگ با نیزه را بر جنگ با شمشیر ترجیح می دهد و گرنه با خود نیزه ای بلند نمی آورد چون نیزه، سواری را كه قصد داشت با شمشیر بجنگد قدری ناراحت می كرد. مسلم بن عوسجه اسدی با شمشیر وارد میدان جنگ شده بود و همین كه از كاروان حسین دور شد. خواندن رجز را شروع كرد و از قبیله خود كه در عربستان خیلی معروف بود صحبت كرد و اسامی اجدادش را برد. رجز او مثل تمام رجزهائی كه در آن روز خوانده شد دارای آهنگ بود و آن را با صدای طبل همراهی می كردند. بعد از این كه مسلم بن عوسجه از ذكر افتخارات قبیله و اجدادش فراغت حاصل كرد به وضع جاری پرداخت و گفت ای كسانی كه امروز برای طرفداری از كفر و ظلم شمشیر از نیام كشیده اید و می كشید، شما ما را یك مشت مردان ضعیف می بینید و غافل از این هستید كه ما از شما قوی تر می باشیم زیرا ما به خداوند و دین اسلام و قرآن ایمان داریم و شما ندارید و ایمان ما، طوری ما را تقویت می كند كه بدون بیم برای جنگ با شما قدم به میدان می گذاریم و شما امروز، در پیرامون حسین (ع) مردی را نخواهید دید كه از كشته شدن برای حمایت از او خودداری نماید و بعد از این كه رجز مسلم بن عوسجه به اتمام رسید صدای طبل، كه با رجز همراهی می كرد قطع گردید و اسب و سوار به حركت درآمد.

تا آن موقع به طوری كه دیدیم دو مبارز با شمشیر می جنگیدند و مشاهده كردیم كه مانور سورانی كه با شمشیر پیكار می كردند چگونه بود. اما در آن مصاف، یكی از سلحشوران نیزه ای بلند در دست داشت و دیگری دارای شمشیر بود. امروز هم كه دیگر كسی در میدان جنگ با نیزه و شمشیر نمی جنگد هر كس می داند كه نیزه دار بر آن كه شمشیر دارد دارای مزیت است. در آن دوره، نیزه دار از یك جهت بر شمشیردار مزیت داشت و آن این بود كه می توانست از فاصله دورتر، شمشیرزن را مجروح یا مقتول نماید و از روزی كه سلاح جنگ اختراع شد تا امروز، تكامل اسلحه جنگی بر محور این اصل دور می زند كه در میدان جنگ، اسلحه، از فاصله دورتر، سپاه خصم را هدف قرار بدهد. اسلحه آتشین برای همین جهانگیر شد كه از فاصله دورتر، خصم را به قتل می رسانید و قبل از آن فلاخن و منجنیق از این جهت به كار می رفت كه از راه دور، خصم را مجروح یا مقتول می كرد و امروز نیز هر نوع سلاح جدید كه برای جنگ اختراع شود هدف


مخترع این است كه از راه دور بتواند خصم را معدوم كند بدون این كه خود گرفتار خطر گردد. نیزه در آن روز نسبت به شمشیر، سلاحی بود كه صاحبش می توانست از فاصله بالنسبه دور،خصم را از پا درآورد بدون این كه خود، از او، ضربت بخورد. در جنگ عبدالله بن عمیر كلبی دیدیم كه وقتی نیزه به دست آورد چگونه بر حریف خود غلبه كرد و رانش را سوراخ نمود. اما نیزه ای كه عبدالله بن عمیر كلبی به دست گرفت غیر از نیزه ای بود كه بحیر بن اوس در دست داشت. چوب نیزه بحیر بن اوس چوب عادی بود و چوب نیزه عبدالله بن عمیر كلبی چوب خیزران حجاز. در جنگ عبدالله بن عمیر كلبی گفتیم كه در مصب رودهای فرات و دجله خیزران می روئید اما از حیث طول و قطر به بلندی و ضخامت خیزران های حجاز نمی رسید و نمی توانستند از آن ها برای چوب نیزه استفاده كنند و چوب نیزه را در بین النهرین از چوب های معمولی انتخاب می كردند و آن چوب ها، با یك ضربت شمشیر قطع می شد و در دست نیزه دار غیر از یك چوب دستی باقی نمی ماند. اما چوب خیزران حجاز به سهولت قطع نمی شد مگر این كه یك شمشیرزن قوی با یك تیغ برنده، ضربتی شدید به آن بزند و قطعش نماید. بحیر بن اوس ضبی این مزیت را نسبت به مسلم بن عوسجه داشت كه می توانست از راه دور او را به قتل برساند ولی مسلم بن عوسجه هم می تواسنت با یك ضربت شمشیر چوب نیزه بحیر را قطع كند و نیزه دار را وادارد كه از شمشیر استفاده كند. مانور سوار نیزه دار یكی بود و نمی توانست كه آن را تغییر بدهد. وی انتهای نیزه خود را محكم به دست می گرفت و زیر بغل قرار می داد و در حالی كه پیكان نیزه متوجه خصم بود با سرعتبه به سوی وی می رفت. در آن حال، سوار نیزه دار، از شمشیر خصم، بیم نداشت چون می دانست كه نیزه بلندش مانع از این است كه شمشیر دشمن به او برسد و اگر پیكان نیزه او به خصم اصابت می كرد او را به قتل می رسانید یا این كه به طور حتم از كارش می انداخت چون نیزه در بدنش فرومی رفت و از طرف دیگر، پیكان نیزه خارج می شد. اما اگر سوار شمشیردار قدری از راه نیزه دار خود را بر كنار می نمود نیزه به جائی اصابت نمی كرد و نیزه دار كه رفته بود مجبور می شد عنوان اسب را بكشد و مراجعت نماید و باز به همان ترتیب حمله كند و سوار شمشیردار در حالی كه خود را از راه نیزدار بر كنار می كرد اگر فرصت به دست می آورد یك ضربت شمشیر مهلك به او می زد یا این كه با یك ضربت شمشیر نیزه اش را قطع می نمود. همین كه پیكان نیزه از كنار سوار شمشیردار می گذشت، او دیگر در معرض خطر نبود و برعكس، سوار نیزه دار در آن لحظه در معرض خطر قرار می گرفت چون در معرض خطر شمشیر حریف بود بدون این كه وسیله دفاع داشته باشد. چون وسیله دفاع او كه پیكان نیزه باشد از كنار حریف عبور كرده بود و وی نمیتوانست در آن حال كه نیزه ای بلند در دست دارد برای دفاع از خود از شمشیر استفاده كند و برای یك یا دو لحظه مقابل سوار شمشیردار به كلی فاقد وسیله دفاع می شد و اگر سوار شمشیردار چابك بود و حواس جمع داشت با یك ضربت سوار نیزه دار را از كار می انداخت یا نیزه اش را قطع می كرد و لذا آن كه نیزه ای بلند در دست داشت نسبت به سوار شمشیردار دارای مزیت قطعی نبود. لابد در


خاطر داریم كه در قرن شانزدهم میلادی هنگامی كه فرانسوی ها و انگلیسی ها با یكدیگر می جنگیدند دو دسته سرباز فرانسوی و انگلیسی به هم رسیدند و هر دو به دستور افسران خود توقف كردند و افسر فرانسوی برای رعایت احترام كلاه از سر برداشت، و بانگ زد آقایان انگلیسیها، اول شما شلیك كنید. ولی افسر انگلیسی هم برای رعایت احترام كلاه را از سر برداشت و گفت آقایان فرانسوی ها، اول شما شلیك كنید. در آن دوره، جنگجویان اروپائی اگر از اصیل زادگان بودند گاهی آن گونه برای سبقت گرفتن در جنگ به هم تعارف می كردند.

اعراب بادیه نیز گاهی در جنگ های تن به تن به هم تعارف می كردند همان گونه كه آن روز مسلم بن عوسجه به بحیر بن اوس ضبی تعارف كرد و بانگ زد: (یا موسی، اما ان تلقی، و اما ان نكون نحن الملقین). معنای این عبارت عربی كه از قرآن گرفته شده بود این است: (ای موسی آیا تو اول می اندازی (عصای خود را) یا این كه ما اول بیندازیم).

این جمله مربوط است به زمانی كه بر طبق آن چه در قرآن نوشته شده، موسی معجزات خود را به جادوگران نشان می داد و عصای او بعد از این كه بر زمین افتاد، یك مار بزرگ شد، و تمام مارهای جادوگران را بلعید. بنابراین آنچه مسلم بن عوسجه گفت مفهوم صریح دعوت به جنگ را نداشت. اما اشاره ای بود برای این كه از بحیر بن اوس دعوت كند تا این كه اول مبادرت به حمله نماید. آنچه مسلم بن عوسجه گفت حاكی از آن بود كه مردی با ذوق است زیرا به جای این كه با صراحت از بحیر بن اوس دعوت كند كه مقدم بر حمله باشد آیه ای از قرآن را بر زبان آورد. گاهی بعضی از جنگجویان عرب قبل از این كه مبادرت به حمله كنند برای ابراز نزاكت حتمی از حال خصم می پرسیدند.

(محمد بن ادریس الشافعی) دانشمند بزرگ اسلامی و پیشوای فرقه مذهبی معروف شافعی كه گفتیم در سال یكصد و پنجاه هجری قمری در شام متولد گردید در دوره ای كه وضع زندگی و روحیه اعراب نسبت به صدر اسلام تغییر كرده بود از یكی از شاگردان خود به اسم (محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصری) كه مردی صاحب السیف و القلم، یعنی مرد شمشیر و هم مرد علم بود حكایت می كند كه در جنگ های تن به تن، اول از حال خصم می پرسید و آن گاه به او حمله ور می گردید و اگر می فهمید كه خصم او از لحاظ روحی حالی خوب ندارد و اندوهگین است او را تسلی می داد و عین عبارت شافعی این است: (قل لمن یحمل هما آن هما لا یدوم).

معنای این جمله این است: (به آن كسی كه اندوهگین می باشد بگو كه اندوه دوام ندارد). یعنی روزگار غم، به سر می آید و روزی فراخواهد رسید كه اندوه از بین می رود و این جمله را محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصری برای تسلای خصم اندوهگین خود بر زبان می آورده است. محمد بن عبدالله بن عبدالحكم مصری در نیمه دوم قرن هجری، در جنگ شركت می كرده و تاریخ جنگ كربلا، مربوط به آغاز نیمه دوم قرن اول هجری و راجع به دوره ایست كه هنوز زندگی و روحیه عرب بادیه چندان تغییر نكرده بود و گر چه یزید بن معاویه در (دمشق) با شكوه زندگی می كرد و تجمل زندگی او با سادگی


زندگی خلفای راشدین و حتی پدرش معاویه، فرق داشت زندگی و روحیه اعراب همان بود كه در صدر اسلام داشتند و نه عجب اگر مسلم بن عوسجه از بحیر بن اوس ضبی دعوت كرده باشد كه برای حمله سبقت بگیرد.

می گویند كه بحیر در آن روز، در حال صوم بوده است و به مسلم بن عوسجه گفت یا این كه مسلم از دیگری شنید (و معلوم نیست از كه شنیده بود) كه بحیر بن اوس روزه دارد و به او گفت (ان تصوموا خیرلكم) به معنای تحت اللفظی یعنی روزه گرفتن برای شما خیر است و فایده دارد. ولی این جمله را هنگام تعارف به كار می بردند همان طور كه اروپائیان، وقتی یك نفر عطسه می زند به او می گویند عافیت باشد یا این كه هنگامی كه می بینند شخصی مشغول غذا خوردن است به او می گویند نوش جان. اعراب هم وقتی اطلاع حاصل می كردند كه شخصی روزه دارد به او می گفتند (ان تصوموا خیر لكم) و به زبان آوردن این جمله یك نوع تعارف و برای ابراز نزاكت بود [1] .

بحیر بن اوس روزه دار یا بدون روزه، مبادرت به حمله كرد. وی انتهای نیزه خود را به دست گرفت و آن را زیر بغل قرار داد و در حالی كه پیكان نیزه متوجه جلو بود به اسب ركاب كشید. بحیر بن اوس بدون وحشت به مسلم بن عوسجه نزدیك می شد چون می دانست كه نیزه بلندش مانع از این است كه وی بتواند با شمشیر او را مجروح نماید. مسلم بن عوسجه در آخرین لحظه خود را از راه نیزه بحیر دور كرد و با كمال نیروئی كه در بازو داشت شمشیر انداخت به امید این كه گردن بحیر را قطع كند یا این كه دستش را ببرد یا نیزه اش را قطع نماید. چون مردان شمشیرزن در درجه اول گردن و آن گاه دست را هدف قرار می دادند اگر می توانستند شمشیر خود را بر گردن خصم بزنند او به احتمال نزدیك به یقین، در دم به هلاكت می رسید برای این كه در یك لحظه شاهرگ و حلقوم و شاید مهره گردنش قطع می شد و جان می سپرد. اگر ضربت شمشیر آن قدر شدید نبود كه مهره گردن را قطع كند، قطع شاهرگ و حلقوم به زندگی سوار، خاتمه می داد. اگر مرد شمشیرزن نمی توانست شاهرگ و حلقوم حریف را قطع كند، می كوشید كه دستش را قطع نماید و علت این كه در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری دست عده ای از سلحشوران قطع شد. این بود كه شمشیر زنان سعی داشتند كه دست حریف را قطع نمایند. حتی مردانی كه با دست راست شمشیر می زدند اگر دست چپ را از دست می دادند از پا درمی آمدند تا چه رسد به این كه دست راست آن ها قطع شود. زیرا بعد از این كه دست چپشان قطع می شد نمی توانستند اسب خود را به خوبی هدایت نمایند چون مجبور بودند عنان را بدندان بگیرند و هدایت كردن اسب با عنانی كه به دندان گرفته شده بدون استفاده از فرصت بود و


چون اسب به خوبی هدایت می شد سوار دیگر از فرصت ها استفاده می كرد و چند ضربت شمشیر بر سوار یك دست وارد می آورد و او را می كشت.

قطع دست یا از كار افتادن دست، به طور حتم منتهی به قتل سوار مجروح می گردید و لذا ضربات شمشیر جز بندرت (به طوری كه در جنگ علی بن حر بن یزید ریاحی دیدیم) متوجه پائین نمی شد تا این كه ران و ساق سوار را قطع كند و بیشتر، ضربات شمشیر را متوجه قسمت فوقانی سوار خصم می كردند كه اگر نتوانند حلقومش را قطع نمایند دستش را از كار بیندازند.

اما شمشیر مسلم بن عوسجه كه به شدت انداخته شده بود بحیر را مجروح نكرد و نیزه اش را قطع ننمود و مسلم ابن عوسجه وقتی از انداختن شمشیر نتیجه نگرفت خصم را تعقیب كرد. مسلم بن عوسجه می دانست كه چون بحیر نیزه در دست دارد نمی تواند با سرعت برگردد و او را مورد حمله قرار بدهد و هر گاه قبل از این كه وی موفق به برگشتن شود خود را به او برساند ممكن است كه مقتولش كند. لذا با حد اعلای سرعت، اسب خود را به حركت درآورد. اما اسب بحیر بن اوس نیز سریع می رفت و رسیدن مسلم بن عوسجه به او مشكل بود. بحیر بن اوس می دانست كه مورد تعقیب قرار گرفته است. یك مرتبه دیگر در دو جبهه تمام چشم ها به آن دو سوار دوخته شد. اگر مسلم بن عوسجه می توانست خود را به بحیر بن اوس برساند بعید نبود كه با یك ضربت شمشیر او را به هلاكت برساند اگر بحیر بن اوس ناگهان عنان اسب را می كشید چون سوار دیگر با سرعت خود را به او می رساند از پا درمی آمد. بحیر بن اوس فقط در یك صورت می توانست متوقف شود بدون این كه به قتل برسد و آن این كه نیزه اش را مقابل سینه مسلم بن عوسجه قرار بدهد. اگر موفق به آن مانور می شد، نه فقط از خطر مسلم بن عوسجه مصون می ماند بلكه می توانست حریف را به قتل برساند و اگر مسلم بن عوسجه با سرعت توقف نمی كرد نیزه در سینه یا شكمش فرومی رفت و از پشتش به در می آمد. بحیر بن اوس برای این كه بتواند برگردد و نیزه خود را متوجه سینه یا شكم حریف كند، چاره نداشت جز این كه محیط یك دایره را بپیماید اگر عنان اسب را می كشید و مركب را متوقف می كرد نمی توانست برگردد چون در همان لحظه كه طول می كشید تا اسب برگردد مسلم بن عوسجه ضربت شمشیر خود را فرود می آورد و او را به هلاكت می رسانید و هیچ چیز پشت او را از خطر ضربت شمشیر حفظ نمی كرد زیرا زره نداشت گو این كه مسلم بن عوسجه هم بدون زره به جنگ ادامه می داد و هر دو از سلحشورانی بودند كه ترجیح می دادند بدون زره بجنگند تا این كه آزادتر باشند و زود خسته نشوند.

مسلم بن عوسجه با حد اعلای سرعت اسب حریف را تعقیب می كرد و بحیر با حد اعلای سرعت اسب، محیط یك دایره را می پیمود و خود را آماده می كرد كه فرصتی برای برگشتن به دست بیاورد اما مسلم بن عوسجه آن فرصت را به او نمی داد.

اسب هر دو سوار، عربی بود و می دانید كه اسب های عربی دارای نفس هستند و به زودی دچار تنگی نفس نمی شوند. هر قدر مسلم بن عوسجه می كوشید كه خود را به بحیر بن اوس برساند به مناسبت سرعت اسب او از عهده برنمی آمد. ناگهان واقعه ای اتفاق


افتاد كه ندای حیرت یا وحشت را از تمام دهان ها خارج كرد و واقعه مزبور این بود كه اسب مسلم بن عوسجه سر سم رفت و سم اسب به زمین گیر كرد و اسب زمین خورد. سر سم رفتن اسب در راه پیمائی های عادی، یك واقعه معمولی بود و همین كه سوار دریافت كه اسب، سر سم رفته است عنان را می كشید و اسب، حركت خود را اصلاح می كرد. اما در جنگ، هنگامی كه اسب را با حد اعلای سرعت می راندند هر گاه مركب، سر سم می رفت علاوه بر این كه خود اسب زمین می خورد ممكن بود كه سوار را به زمین بیاندازد. ما برای این كه بدانیم برای مسلم بن عوسجه چه واقعه اتفاق افتاد می توانیم منظره زمین خوردن یك اسب و سوارش را در مسابقه های اسب دوانی امروزی، در نظر مجسم كنیم و هنگامی كه اسب، در میدان اسب دوانی امروزی سر سم می رود گاهی سوار خود را تا چندین متر، پرتاب می نماید و اگر سوار، با سر به زمین تصادم كند ممكن است كه در دم به هلاكت برسد. ولی در میدان های اسب دوانی امروزی بیشتر سوار كاران حرفه ای كه شغلشان سوار شدن بر اسب های مسابقه است سوار اسب ها می شوند و آن ها می دانند كه وقتی اسب سر سم رفت، سوار باید طوری پرتاب شود كه از یك پهلو روی بدن قرار بگیرد بدون این كه دستش زیر بدنش برود و بشكند و بندرت اتفاق می افتد كه وقتی یك اسب در میدان مسابقه اسب دوانی هنگام تاخت، سر سم می رود، سوار، با سر به زمین تصادم كند و كشته شود. اعراب هم علاقه ای زیاد به مسابقه های اسب دوانی داشتند و روی اسب ها شرط می بستند و به احتمال زیاد رسم شرط بندی در مسابقه های اسب دوانی در كشورهای اروپا رسمی است كه از عربستان به اروپا سرایت كرده است و اصطلاحات مربوط به مسابقه های اسب دوانی در صحراهای عربستان آن قدر زیاد و جامع بود كه ما هنوز در زبان های اروپائی نظیر آن اصطلاحات را نداریم.

تمام اسب هائی كه در مسابقه شركت می كردند و برنده می شدند تا برنده دهم اسم مخصوص داشتند و تمام سواران آن ها تا برنده دهم دارای اسم مخصوص بودند و ما امروز، در زبان های اروپائی آن اسامی مخصوص را برای نامیدن اسب های برنده و سواران آن ها نداریم و ناگزیر می گوئیم برنده اول و برنده دوم و برنده سوم و قس علیهذا. اما در عربستان قدیم، بر خلاف امروز، كسانی كه حرفه آن ها سوار شدن بر اسب در میدان های اسب دوانی بود، سوار اسب ها نمی شدند بلكه هر كس كه اسبی داشت و می خواست كه در مسابقه اسب دوانی شركت كند خود بر آن سوار می شد و بارها اتفاق می افتاد كه در میدان های اسب دوانی اسب، سر سم می رفت و سوارش به زمین می افتاد و هنگام سقوط سرش به زمین تصادم می كرد و به قتل می رسید. سر سم رفتن اسب مسلم بن عوسجه بدترین واقعه ای به شمار می آمد كه ممكن بود برای آن مرد اتفاق بیفتد و اسبش به زمین خورد و خود او پرتاب شد اما سرش به زمین تصادم نكرد. بحیر بن اوس متوجه نشد كه مسلم بن عوسجه زمین خورده است چون پشت به مسلم، اسب می تاخت و بر اثر بانگی كه از دهان ها برخاست فهمید كه واقعه ای تازه اتفاق افتاده و رو برگردانید و دید كه مسلم بن عوسجه از زمین برمی خیزد كه به طرف اسب خود برود وقتی بحیر بن اوس، ضبی، مسلم بن عوسجه را بر زمین در حال برخاستن دید عنان اسب را كشید و لحظه دیگر اسب را برگردانید و با حركت


سریع چهار نعل به سوی مسلم بن عوسجه رفت. نیزه بلند بحیر بن اوس متوجه مسلم بن عوسجه شده بود و مرد از پا افتاده برخاست و شمشیرش را از زمین برداشت. با این كه مسلم بن عوسجه پیاده بود و خصم سوار و بحیر بن اوس نیزه ای بلند در دست داشت آن هائی كه ناظر میدان جنگ بودند اثر وحشت در قیافه و رفتار مسلم بن عوسجه ندیدند. آن روحیه قوی در روز عاشورا در تمام مردانی كه از كاروان حسین به جنگ می رفتند دیده شد و علتش این بود كه بامداد آن روز خود را برای كشته شدن آماده كردند و هیچكس نمی خواست زنده بماند. مسلم بن عوسجه می توانست به خصم سوار پشت كند و بگریزد و خود را به كاروان حسین برساند. ولی پشت نكرد و نگریخت و درصدد برآمد كه از خویش دفاع كند. معلوم است كه دفاع یك مرد پیاده كه شمشیر در دست دارد در قبال یك سوار كه نیزه ای بلند به دست گرفته و می خواهد آن نیزه را در بدن پیاده فروكند چگونه می باشد. مرد پیاده برای این كه هدف نیزه قرار نگیرد باید دائم تكان بخورد و به چپ و راست منحرف شود و پیوسته بكوشد كه با یك ضربت شمشیر نیزه سوار را قطع نماید. سوار چون اسبی راهوار و فرمانبردار دارد بر میدان جنگ مسلط است و با یك اشاره عنان اسبش به راست یا چپ منحرف می شود و مجال نمی دهد كه حریف پیاده، لحظه ای آسوده خاطر باشد و بدون انقطاع وی را تهدید می نماید. یك مرتبه مسلم بن عوسجه برای این كه بتواند خود را از راه نیزه بحیر بن اوس دور كند برو در آمد و نیزه از بالای پشتش گذشت و همین كه برخاست دید كه بحیر بن اوس مراجعت كرده است و مرتبه دوم مسلم بن عوسجه برو درآمد. ولی آن بار مانور او مفید واقع نشد و نیزه بحیر بن اوس از پشت در بدنش فرورفت و شدت درد مسلم بن عوسجه را وادار نمود كه سر و سینه را بلند كند اما لحظه دیگر یك ضربت شدید نیزه وی را به زمین دوخت و طوری آن ضربت شدید بود كه مسلم بن عوسجه دیگر نتوانست برخیزد.

بحیر بن اوس ضبی از مسلم بن عوسجه كینه بر دل داشت. برای این كه آن مرد مدتی او را وادار كرده بود كه از مقابلش فرار كند و در آن مدت تماشاچیان می دیدند كه بحیر بن اوس جرات نمی نماید كه عنان اسب را بكشد و برگردد چون می داند قبل از این كه بتواند برگردد ضربت شمشیر مسلم بن عوسجه بر او فرود خواهد آمد و چون بر اثر تعقیب مسلم بن عوسجه، خود را مقابل دو جبهه خفیف یافته بود وقتی دید كه مسلم بن عوسجه بی حركت شد از اسب فرود آمد.

بر اثر این كه حركت اسب متوقف شد غبار تازه از زمین برنمی خاست و غباری كه در فضا بود فرومی نشست و تماشاچیان می توانستند وضع میدان جنگ را بهتر مشاهده كنند. بحیر بن اوس به مسلم بن عوسجه نزدیك شد و روی پشتش نشست و دیدند كه خنجر خود را از غلاف بیرون آورد و بر گردن مرد مجروح گذاشت. وقتی خنجر به حركت درآمد تا این كه گوشت و مهره گردن را قطع كند مسلم بن عوسجه نالید. ولی صدای ناله اش به گوش تماشاچیان نرسید و بعد از چندین بار حركت خنجر، سر از بدن مسلم بن عوسجه جدا شد و دیدند كه بحیر بن اوس ضبی در حالی كه سر بریده را در دست داشت از پشت مسلم بن عوسجه برخاست و سر را بر نیزه خود زد. به روایتی دیگر


سر را در توبره اسب خود قرار داد. و لابد توبره اسب، با مركب او بوده كه توانسته سر را در توبره قرار بدهد گو این كه سواران وقتی برای جنگ تن به تن وارد میدان می شدند توبره حمل نمی كردند چون توبره سنگین بود و آزادی عمل آن ها را محدود می نمود.

جسد بی سر مسلم بن عوسجه در میدان به جا ماند. حسین (ع) بعد از قتل مسلم بن عوسجه گفت كه بروند و جسد او را بیاورند تا این كه دفن شود. خارج كردن جسد مردی كه در جنگ تن به تن كشته شده بود از میدان جنگ، اشكال نداشت و كسانی كه می رفتند تا این كه جسد مقتول را از میدان جنگ خارج كنند مورد حمله قرار نمی گرفتند.

دو نفر از سربازان حسین با اسب رفتند و جسد بی سر مسلم بن عوسجه را از زمین برداشتند و روی اسب نهادند و به كاروان حسین آوردند و در حالی كه جنگ ادامه داشت جسد را مدفون نمودند و رسم خارج كردن جسد از میدان جنگ تن به تن، شبیه به رسم خارج كردن اجساد از میدان پیكار (دوئل) در اروپا بود. ولی جنگ تن به تن اعراب را نباید دوئل دانست و اعراب هرگز مبادرت به دوئل آن گونه كه در اروپا متداول شد نمی كردند و (فلاماریون) نویسنده فرانسوی كه آثاری راجع به تاریخ اعراب و اسلام دارد اشتباه كرده كه جنگ تن به تن اعراب را دوئل دانسته است. دوئل در اروپا همواره در دوره صلح درمی گرفت و پیكار تن به تن اعراب پیوسته در موقع جنگ. در زندگی اعراب بادیه، هرگز اتفاق نیفتاد كه در دوره صلح، یكی با دیگری جنگ تن به تن بكند بلكه وقتی بین دو دسته، جنگ درمی گرفت، سلحشوران عرب مبادرت به جنگ تن به تن می كردند. اما در اروپا دوئل مخصوص زمان صلح بود و كوچكترین اهانت سبب می شد كه دو نفر، با هم دوئل كنند و گاهی دوستان شخصی كه مورد توهین قرار گرفته بود با دوستان توهین كننده نیز دوئل می كردند و در هر سال در هر یك از كشورهای اروپا، در حالی كه صلح برقرار بود. صدها نفر در دوئل كشته می شدند. هانری چهارم پادشاه فرانسه مدت بیست و یك سال تا سال 1610 میلادی سلطنت كرد و در دوره او، در كشور فرانسه چهار هزار نفر در دوئل كشته شدند غیر از آن هائی كه مجروح گردیدند. وقتی (ریشلیو) در زمان سلطنت لوئی سیزدهم پادشاه فرانسه (جانشین هانری چهارم) صدر اعظم شد دوئل را قدغن كرد و گفت هر كس مبادرت به دوئل كند اعدام خواهد شد. درست یك هفته بعد از صدور آن حكم در پاریس پایتخت فرانسه، برادر خود ریشلیو در دوئل كشته شد. چون دوئل طوری جزو مختصات زندگی اروپائیان، بخصوص در آلمان و فرانسه و انگلستان شده بود كه هیچ قانون شدید نمی توانست از آن جلوگیری كند. كافی بود كه یك نفر به دیگری تنه بزند و از وی معذرت نخواهد تا مرد تنه خورده، دو نماینده از طرف خود نزد مرد تنه زن، بفرستد و از او دعوت به دوئل نماید. چند روز بعد از كشته شدن برادر صدر اعظم فرانسه در دوئل یكی از اشراف فرانسوی به اسم (كنت - دو - بوت وی) برادر ریشلیو صدر اعظم فرانسه پیغام فرستاد كه من حاضرم در یك میدان عمومی با شما دوئل كنم. همان روز، مردی دیگر از اشراف آن كشور به اسم (كنت -دو - شایل) همان پیغام را برای صدر اعظم فرستاد و ریشلیو


امر كرد كه هر دو را دستگیر كرده و به زندان انداختند و در (پارلمان پاریس) كه آن موقع دادگستری بود محاكمه شان كردند و محكوم به اعدام شدند و در سیاستگاه، سر از پیكرشان جدا نمودند. ولی با این كه آن دو را كشتند دوئل از بین نرفت و همچنان ادامه داشت. اما باید دانست كه در كشورهای آلمان و فرانسه و انگلستان فقط اصیل زادگان مبادرت به دوئل می كردند و طبقات دیگر برای رفع توهین، دست به شمشیر و تپانچه نمی بردند. (ولتر) نویسنده معروف فرانسوی كه در سال 1778 میلادی زندگی را بدرود گفت، در یكی از نوشته های خود به اصیل زاده ای به اسم (شوالیه - دو - روهان كابوت) نیش زد. شوالیه به جای این كه جوابی به ولتر بدهد چند تن از نوكران خود را فرستاد و آن ها ولتر را به شدت زدند. همین كه ولتر از چنگ نوكران شوالیه رهائی یافت دو نفر از دوستان خود را به نمایندگی خویش نزد شوالیه فرستاد و از او دعوت به دوئل كرد. در زبان فرانسوی نمایندگان شخصی را كه نزد دیگری می روند تا از او دعوت به دوئل نمایند (شاهد) می خوانند و شوالیه - دو - روهان كابوت به شهود ولتر جواب داد كه من با او دوئل نمی كنم برای این كه وی اصیل زاده نیست. ولتر به وسیله شهود خود برای شوالیه پیغام فرستاد اینك بر من محقق شد كه ترسو هستی و از این به بعد در هر نقطه كه تو را ببینم آب دهان به صورتت خواهم انداخت. مسئله دعوت ولتر برای دوئل و امتناع شوالیه - دو - روهان كابوت از دوئل كردن با او، در پاریس آن زمان بین اشراف انعكاس بزرگ بوجود آورد و همه فهمیدند كه شوالیه ترسو می باشد و بیم دارد كه با ولتر دوئل كند. شوالیه كه حس كرد بین همسران خفیف شده، چون جرئت دوئل كردن با ولتر را نداشت به لوئی پانزدهم پادشاه فرانسه شكایت كرد و گفت با این كه شما دوئل كردن را منع كرده اید ولتر می خواهد با من دوئل كند. لوئی پانزدهم امر كرد ولتر را دستگیر نمایند و در قلعه باستیل محبوس كنند اما دوره حبس آن نویسنده هنرمند، در قلعه باستیل طولانی نشد و آزادش كردند مشروط بر این كه در فرانسه نباشد و ولتر به انگلستان مهاجرت كرد و شهرت جهانگیر و ثروت او از آن زمان شروع شد. در كشور ایتالیا در قرن هفدهم میلادی اصیل زاده ای زندگی می كرد به اسم (كنت باداگلی) و آن مرد پانزده مرتبه برای اختلاف راجع به شعر دو نفر از شاعران ایتالیائی مبادرت به دوئل كرد و در یازده پیكار حریف خود را كشت یكی از آن دو شاعر موسوم به (دانته) بود و دیگری موسوم به (آریوست) و می دانیم كه دانته در قرن چهاردهم میلادی رخت از جهان بربست. كنت باداگلی طرفدار آریوست بود و می گفت كه اشعارش از اشعار دانته بهتر است و با هر كس كه اشعار دانته را بهتر از اشعار آریوست می دانست دوئل می كرد. وقتی كه مرگ را نزدیك دید، و طبق معمول كشیشی بر بالینش بردند تا این كه به گناهان خود اعتراف كند به كشیش گفت ای پدر روحانی من اعتراف می كنم كه نه اشعار دانته را خوانده ام نه اشعار آریوست را و اگر هم می خواندم نمی توانستم تشخیص بدهم اشعار كدام بهتر است زیرا شعر شناس نیستم (!!)

بحیر بن اوس ضبی با سر بریده مسلم بن عوسجه از میدان مراجعت كرد و به قشون عمر بن سعد پیوست.


مراجعت وی از میدان كارزار، بر طبق مقررات جنگ تن به تن بود و مردی كه در پیكار تن به تن فاتح می شد اگر نمی خواست به پیكار ادامه بدهد، می توانست مراجعت نماید و كسی وی را مورد نكوهش قرار نمی داد چون بعد از تحصیل پیروزی از میدان كارزار مراجعت می نمود.


[1] مسئله روزه دار بودن بحير بن اوس ضبي به نظر مترجم، قابل ترديد جلوه مي كند چون طبق قوانين شرع هنگام مسافرت، روزه نمي گرفتند و بحير بن اوس در آن موقع مسافر بود اما آن هائي كه كثير السفر بودند و دائم به سفر مي رفتند مثل چارپاداران و پيك ها و بحر پيمايان، بايستي روزه واجب را كه روزه ماه رمضان باشد بگيرند و همان ها گاهي براي ثواب روزه مستحب مي گرفتند و آيا مي توان گفت كه بحير بن اوس چون خود را مردي كثير السفر مي ديد. روزه مستحب گرفته بود. مترجم